مترسک
از کنار مزرعه ای میگذشتم مترسکی رو دیدم معلوم بود سالیان درازیه که بی حرکت اونجا ایستاده... ازش پرسیدم : خسته نشدی از این همه اینجا ایستادن ؟ گفت : نه...
View Articleپاییز
باز هم پاییز است ! رنگها در راه اند... چشم هایت را بر دار و بیاور و کمی ذوق و بصیرت با خویش پیش از آن لحظه که باز شادی و شیطنت کودک باد دستمالی...
View Articleچه مهربون بودی وقتی دروغ میگفتی !...
میگم: چه قدر عجیبه ها تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمیگرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد...
View Articleاگه...
اگه زبونه آسمونو میدونستم بهش میگفتم که چه بخشندست چون خونش رو بدون منت مامن کبوترا کرده اگه زبون ماهیا رو میدونستم بهشون میگفتم چه خوشبختن چون هیچ کس اونا رو برای عاشقی باز خواست نمیکنه...
View Articleحس غریب
آدمک خسته از شلوغی ها... آدمک دنبال بهونه ای برای دوباره زیستن بود. آدمک تنها دنیایش رو میدید و با هر غروب دلتنگ میشد و با اجبار گریه میکرد. به دنبال سکوتی بود که فقط متعلق به خودش...
View Articleانتظار
نیمه شب از خواب میپری تموم تنت عرق کرده تنت داغ و تب دار روی تخت دست میکشی دنبال چیزی شایدم کسی میگردی سرفه میکنی بلند بلند کسی نیست از خواب بپره فقط صدای نفسات رو میشنوی...
View Articleلجباز
من و تو ! در شطرنجی مدام... هر وقت من سپیدم تو سیاه اما هر دو پادشاهیم گر چه هیچ وقت از نزدیک به هم ضربه نمیزنیم اما دشمنیم... من و تو... در جنگی...
View Articleدو کاج
در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روییدند سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند * روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه ی باد یکی از کاج ها به خود...
View Articleدو کبوتر
دو کبوتر بودند هر دو هم لانه هم هر دو هم خانه هم پر گشودند به صحرای بزرگ شاد تا دامن دشت لحظه ای چند گذشت نغمه خواندند و پریدند به شوق ناگه از سینه کوه بانگ تیری به همه دشت...
View Articleفقط میگم خداحافظ
زندگی سراسر خداحافظی است. با سپری شدن سالها با اشخاص و اشیاء وداع میکنیم. وداع با هیاهو و شادیهای دوران کودکی وداع با جوانی وداع با آن بدن نسبتا شکیل و استواری که زمانی...
View Article
More Pages to Explore .....